مرگ واره

ساخت وبلاگ
در همسایگی ما دختریست که هر وقت می خواهد ظرف بشوید پنجره آشپزخانه را باز می کند، لیست پخشش را پلی می کند و ساختمان را با آهنگ های در حال پخشش عاشق تر می کند. آهنگ هایش با هر زبانی که باشند همه آرام و غمگین اند. گاهی شیر آب را می بندد، آنوقت تا چند دقیقه، دیگر صدایی جز صدای خواننده به گوش نمی آید و بعد، دوباره انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده به کارش ادامه می دهد. شما تا به حال آهنگی را با همنوازی ظروف آشپزخانه شنیده اید؟ اصلا می دانید بشقاب کِی صدایش بم است و کی زیر؟ می دانید صدای کاسه وقتی کفی می شود با وقتی که در حال آبکشی است چه فرقی دارد؟ لیوان و قاشق چنگال ها و کفگیر ملاقه ها هر کدام چه صدایی دارند؟  در همسایگی ما دختریست که هر وقت می خواهد ظرف بشوید، پنجره آشپزخانه را باز می کند، لیست پخشش را پلی می کند و همه مان را ساعتی به صرف آهنگ هایی که دوست دارد مهمان می کند. هیچ کداممان تا به حال او را ندیده ایم اما می دانیم وقتی شیر آب را می بندد، یعنی چه. وقتی یک آهنگ دوباره و چندباره پخش می شود یعنی چه. حتی وقتی آب همینطور باز مانده و صدای ظرف ها نمی آید یعنی چه. در همسایگی ما دختریست که.... پ.ن: دیدم کسی نیست در وصفم ازین متنا بنویسه خودم دست به کار شدم مرگ واره...ادامه مطلب
ما را در سایت مرگ واره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1margvareh8 بازدید : 112 تاريخ : جمعه 23 ارديبهشت 1401 ساعت: 10:20

کافیست که تلویزیون نوای غمگینی پخش کند. آخرین روز هفته باشد و تلفن زنگ نخورد. یکهو یک چیز کاملا بی ربط خاطره ای را یادآور شود و یا نه اصلا هیچ اتفاقی نیفتد. کافیست که هیچ اتفاقی نیفتد تا مادر دوباره یاد پدربزرگ بیفتد. دوباره اشک در چشم هایش جمع شود و دوباره رو به ما کند و بپرسد یادمان می آید؟ دوباره مرگ واره...ادامه مطلب
ما را در سایت مرگ واره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1margvareh8 بازدید : 129 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 6:28

نشسته ام توی آشپزخانه و دارم توپ های کوچک سیب زمینی درست می کنم. این پنجمین روز است که بخاطر بیماری از خانه بیرون نرفته ام. در همه این سالها ما چقدر از هم دور بودیم؟ هر چه بر می دارم، هر چه توی دست هایم قِل می دهم تمام نمی شود، ناامیدانه به ظرفی که هنوز به نیمه مرگ واره...ادامه مطلب
ما را در سایت مرگ واره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1margvareh8 بازدید : 104 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 6:28

مدینه فاتحه ترسناکه... ترسناک نیست... من همیشه وقتی به جایی که دوست دارم فکر می کنم می رسم به شهری که برام آشنا نیست. خودمو می بینم که دارم تنها زندگی می کنم، توی شهری که توش هیچ کدوم از آدمایی که می شناسم وجود ندارن. بعدازظهرها وقتی هوا هنوز روشنه با یه لباس رنگ روشن _بر خلاف همه این سالها_ میرم قد مرگ واره...ادامه مطلب
ما را در سایت مرگ واره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1margvareh8 بازدید : 88 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 6:28

برای حسن ختام روزهایی که خیلی کش می آیند تنهایی می تواند بدترین پیشنهاد باشد. 


برچسب‌ها: حقایق موجود
+ نوشته شده در  شنبه ششم آذر ۱۳۹۵ساعت 19:54  توسط میم  | 
مرگ واره...
ما را در سایت مرگ واره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1margvareh8 بازدید : 94 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 6:28

 

بعد مثلا منی که کلی برنامه ریزی داشتم برای ورود مجددم به وبلاگ و وبلاگ نویسی یک همچو نصفه شبی به سرم بزند بیایم چنین چیزی با چنان نامی بسازم که بعدش مثلا چه کنم و چه نکنم؟

علی ای حال کلنگش را زدیم

بی هیچ ربانی

و بی هیچ دست و سوتی

که در احوال بزرگان نیز چنین آمده

 

+ مرگ شروع است یا پایان؟

+همه چیز همانطور می نماید که باید؟

+ گول عنوان ها را نخورید

مرگ واره...
ما را در سایت مرگ واره دنبال می کنید

برچسب : پایانه,پایان نامه,پایانه ها, نویسنده : 1margvareh8 بازدید : 109 تاريخ : چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت: 6:25

  استاد اخلاقم برایم نوشته آستانه توقعم را پایین بیاورم، گفته اینطوری دلخوری ها کم می شود. من دختر حرف گوش کنی شده ام. استادم را دوست دارم و تلاش می کنم که به حرف هایش عمل کنم؛ اما می ترسم. از خودم می ترسم. از اینکه یک روزی توی همین روزها، توی خانه، دانشگاه، کوچه و یا خیابانی یکهو کم بیاورم و آنوقت درحالیکه نمی خواهم _یا دیگر نمی توانم_ از کسی توقعی داشته باشم آنقدر همانجا بمانم که تمام شوم. من از همه این روزهایی که بغضی که می رود توی چشم هایم بنشیند را با لبخندم قورت می دهم می ترسم. من انگار، از تنهایی می ترسم.   + وابستگی توقع می آورد؟ دوست داشتن چه؟ مرگ واره...ادامه مطلب
ما را در سایت مرگ واره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1margvareh8 بازدید : 103 تاريخ : چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت: 6:25

  به انگشت های چسبی ام نگاه می کنم. خواهرم امروز حرف "ب" را به دخترکانِ کوچکِ کلاسش درس می دهد. ب مثل بادبادک و بادبادک مثل همه ی چیزهایی که یکهو آنقدر دور می شوند که دیگر دستمان هم بهشان نمی رسد. کاغذهای رنگی را به هم می چسبانم و خودم را می بینم که بعد از آخرین امتحان سوم ابتداییم آمده ام خانه و نمی دانم با تعطیلاتی که مثل یک هدیه بزرگ جلویم قرار گرفته چکار کنم. چند دقیقه بعد نشسته ام وسط پذیرایی و دارم برای خودم بادبادک درست می کنم. چقدر رنگی، چقدر خوشحال! با چنان دقت و حوصله ای این کار را انجام میدهم که انگار قرار است در یک مسابقه بادبادک بازی شرکت کنم و من جد کرده ام که حتما در آن اول شوم. _ مهسا، دیرم شده می خوام برم مدرسه، میشه یه کم سریع تر؟ [با لبخندی که روی لب هایم ننشسته نگاهش می کنم]: +باشه بادبادکم آماده شده بود و حالا نوبت این بود که بفرستمش هوا. چقدر تلخ بود لحظه ی تنهاییِ به نمایش درآمدنش. چقدر برایش زحمت کشیده بودم و حالا چقدر کسی را نداشتم تا در کنارش اوج گرفتنش را تماشا کنم. رفته بودم روی صندلی، پنجره را باز کرده بودم و می خواستم همانجا کار را تمام کنم. تا چشم کار می مرگ واره...ادامه مطلب
ما را در سایت مرگ واره دنبال می کنید

برچسب : بادبادک,بادبادک باز,بادبادک باز pdf, نویسنده : 1margvareh8 بازدید : 105 تاريخ : چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت: 6:25

 

در حمام باز است

دمپایی های سفید می خواهند از سیاهی فرار کنند

من اما می خواهم به آن پناه ببرم

آنها در آستانه روشنایی متوقف شده اند

و من هنوز تصمیمی نگرفته ام

آنها از نتیجه انتخاب خود مطمئن نیستند؟

یا اینکه از خودشان اختیاری ندارند؟

راهی که انتخاب کرده ام من را به آرامش می رساند؟

جرئتش را دارم؟

هنوز هیچ کداممان قدم از قدم بر نداشته ایم که 

مادر در را می بندد

مرگ واره...
ما را در سایت مرگ واره دنبال می کنید

برچسب : روزها فکر من این است و همه شب سخنم,روزها فكر من اين است وهمه شب سخنم,روزها فکر من اين است وهمه شب سخنم, نویسنده : 1margvareh8 بازدید : 131 تاريخ : چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت: 6:25

 بیایید خودمان را هم گول بزنیم

این اشک ها از دوش آب می آیند 

مرگ واره...
ما را در سایت مرگ واره دنبال می کنید

برچسب : نقطه جی,نقطه چین,نقطه عطف, نویسنده : 1margvareh8 بازدید : 93 تاريخ : چهارشنبه 26 آبان 1395 ساعت: 6:25